اشعار محمدرضا سهرابی نژاد

شبگرد همیشگی نیامد سر چاه / محمدرضا سهرابی نژاد

برخاست به روی بوم خود ماه کشید
بین دو سه نخل حلقه ای چاه کشید
شبگرد همیشگی نیامد سر چاه
نقاش به گریه آمد و آه کشید
::

این تحفه ی من ز وادی لاتخف است
خاکی که مزین به امیر شرف است
از آن همه اشک بر سر چاه همین
یک قطره به جا مانده که درّ نجف است
::

ای نام تو خطبه های طوفاتی ما
ای مایه ی جرآت و رجزخوانی ما
خون تو به خاک این شرافت را داد
تا مهر شود برای پیشانی ما
::

کی غیرت مردانه ی ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد
هر کس که قدم به خاک ما بگذارد
باید سر خویش را به جا بگذارد

::

با آنکه گلوله اش تنم را بوسید
خون زد شتک و پیرهنم را بوسید
آنقدر گلوله بر تن خصم زدم
تا خم شد و خاک وطنم را بوسید
10 0

خورشيد كنار علقمه خم شده بود / محمدرضا سهرابی نژاد

آن نخل به خون تپيده را مي بوسيد
آن مشك ز هم دريده را مي بوسيد
خورشيد كنار علقمه خم شده بود
دستان ز تن بريده را مي بوسيد
 
1502 0 5

از درخت مهر سیبی می کنم / محمدرضا سهرابی نژاد

باز آهنگ طراوت می کنم
از گل و باران حکایت می کنم

از درخت مهر سیبی می کنم
در میان شهر قسمت می کنم

بوسه بر دست محبت می زنم
از صمیمیت حمایت می کنم

عشق این تنها غریب شهر را
دوست می دارم رعایت می کنم

با دلی شفاف تر از آینه
هر تبسّم را اجابت می کنم

آیه ی تطهیر دل هامان صفاست
روز و شب آن را تلاوت می کنم

با کسی گر مهربانی می کنم
از خدای خود اطاعت می کنم

2279 1 4.25

... / محمدرضا سهرابی نژاد

 غروب...
کربلای کوچکی ست

2048 0 5